پارت پنجم

زمان ارسال : ۷۱ روز پیش

ناگهان به خودش آمد. دستپاچه دنبالش قدم تند کرد و گفت: وایسا ببینم... تو نمی‌تونی همین‌جوری بیای، کلی تهدیدم کنی و بعدم سرتو بندازی پایین بری!

آرش تای ابرویش را بالا پراند و گفت: نمی‌رم! یه پنج‌دقیقه تو ماشین منتظرت می‌مونم، اما فقط پنج دقیقه! ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید